کد مطلب:330127 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:322

بخش دوازدهم
بخش دوازدهم

در بارگاه رستم

رستم فرخ زاد، با سپاه گران و ساز و برگ كامل، برای سركوبی مسلمانان كه قبلا شكست سختی به ایرانیان داده بودند وارد قادسیه شد. مسلمانان به سركردگی سعد وقاص تا نزدیك قادسیه جلو آمده بودند. سعد عده ای را مأمور كرده بود تا پیشاپیش سپاه به عنوان «مقدمة الجیش» و پیشاهنگ حركت كنند. ریاست این عده با مردی بود به نام زهرة بن عبد اللَّه. رستم پس از آنكه شبی را در قادسیه به روز آورد، برای آنكه وضع دشمن را از نزدیك ببیند سوار شد و به راه افتاد و در كنار اردوگاه مسلمانان بر روی تپه ای ایستاد و مدتی وضع آنها را تحت نظر گرفت.

بدیهی است نه عدد و نه تجهیزات و ساز و برگ مسلمانان چیزی نبود كه اسباب وحشت بشود. اما در عین حال مثل اینكه به قلبش الهام شده بود كه جنگ با این مردم سرانجام نیكی نخواهد داشت. رستم همان شب با پیغام، زهرة بن عبد اللَّه را نزد خود طلبید و به او پیشنهاد صلح كرد، اما به این صورت كه پولی بگیرند و برگردند سر جای خود.

رستم با غرور و بلندپروازی- كه مخصوص خود او بود- به او گفت: «شما همسایه ما بودید و ما به شما نیكی می كردیم. شما از انعام ما بهره مند می شدید و گاهی كه خطری از ناحیه كسی شما را تهدید می كرد، ما از شما حمایت و شما را حفظ می كردیم. تاریخ گواه این مطلب است.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 433

سخن رستم كه به اینجا رسید، زهرة گفت:

«همه اینها كه راجع به گذشته گفتی صحیح است، اما تو باید این واقعیت را درك كنی كه امروز غیر از دیروز است. ما دیگر آن مردم نیستیم كه طالب دنیا و مادیات باشیم. ما از هدفهای دنیایی گذشته هدفهای آخرتی داریم. ما قبلا همان طور بودیم كه تو گفتی، تا روزی كه خداوند پیغمبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود. او ما را به خدای یگانه خواند. ما دین او را پذیرفتیم. خداوند به پیغمبر خویش وحی كرد كه اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند آنان را بر همه اقوام و ملل دیگر تسلط خواهد بخشید. هركس به این دین بپیوندد عزیز می گردد و هركس تخلف كند خوار و زبون می شود.» رستم گفت:

«ممكن است در اطراف دین خودتان توضیحی بدهی؟».

- اساس و پایه و ركن آن دو چیز است: شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت محمد، و اینكه آنچه او گفته است از جانب خداست.

- این كه عیب ندارد، خوب است. دیگر چی؟.

- آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی انسانهایی مانند خود «1»- این هم خوب است. دیگر چی؟.

- مردم همه از یك پدر و مادر زاده شده اند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه برادر و خواهر یكدیگرند.» «2»

- این هم بسیار خوب است. خوب اگر ما اینها را بپذیریم و قبول كنیم، آیا شما باز خواهید گشت؟.

- آری، قسم به خدا دیگر قدم به سرزمینهای شما نخواهیم گذاشت مگر به عنوان تجارت یا برای كار لازم دیگری از این قبیل. ما هیچ مقصودی جز اینكه گفتم نداریم.

- راست می گویی. اما یك اشكال در كار است. از زمان اردشیر در میان ما مردم ایران سنتی معمول و رایج است كه با دین شما جور درنمی آید. از آن زمان رسم بر این است كه طبقات پست از قبیل كشاورز و كارگر حق ندارند تغییرشغل دهند و به كار دیگر بپردازند. اگر بنا شود آن طبقات به خود یا فرزندان خود حق بدهند كه تغییر شغل

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 434

و طبقه بدهند و در ردیف اشراف قرار بگیرند، پا از گلیم خود درازتر خواهند كرد و با طبقات عالیه و اعیان و اشراف ستیزه خواهند جست. پس بهتر این است كه یك بچه كشاورز بداند كه باید كشاورز باشد و بس، یك بچه آهنگر نیز بداند كه غیر از آهنگری حق كار دیگر ندارد و همین طور ...

- اما ما از همه مردم برای مردم بهتریم «1». ما نمی توانیم مثل شما باشیم و طبقاتی آنچنان در میان خود قائل شویم. ما عقیده داریم امر خدا را در مورد همان طبقات پست اطاعت كنیم. همان طور كه گفتم به عقیده ما همه مردم از یك پدر و مادر آفریده شده اند و همه برادر و برابرند. ما معتقدیم به وظیفه خودمان درباره دیگران به خوبی رفتار كنیم، و اگر به وظیفه خودمان عمل كنیم، عمل نكردن آنها به ما زیان نمی رساند. عمل به وظیفه، مصونیت ایجاد می كند.

زهرة بن عبد اللَّه اینها را گفت و رفت. رستم بزرگان سپاه را جمع كرد و سخنان این فرد مسلمان را برای آنان بازگو كرد. آنان سخنان آن مسلمان را به چیزی نشمردند.

رستم به سعد وقاص پیام داد كه نماینده ای رسمی برای مذاكره پیش ما بفرست. سعد خواست هیئتی را مأمور این كار كند، اما ربعی بن عامر كه حاضر مجلس بود صلاح ندید، گفت:

«ایرانیان اخلاق مخصوصی دارند. همینكه یك هیئت به عنوان نمایندگی به طرفشان برود آن را دلیل اهمیت خودشان قرار می دهند و خیال می كنند ما چون به آنها اهمیت می دهیم هیئتی فرستاده ایم. فقط یك نفر بفرست، كافی است.».

خود ربعی مأمور این كار شد.

از آن طرف به رستم خبر دادند كه نماینده سعد وقاص آمده است. رستم با مشاورین خود در كیفیت برخورد با نماینده مسلمانان مشورت كرد كه به چه صورتی باشد. به اتفاق كلمه رأی دادند كه باید به او بی اعتنایی كرد و چنین وانمود كرد كه ما به شما اعتنایی نداریم، شما كوچكتر از این حرفها هستید.

رستم برای آنكه جلال و شكوه ایرانیان را به رخ مسلمانان بكشد، دستور داد تختی زرین نهادند و خودش روی آن نشست، فرشهای عالی گستردند، متكاهای زربفت نهادند. نماینده مسلمانان در حالی كه بر اسبی سوار و شمشیر خویش را در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 435

یك غلافی كهنه پوشیده و نیزه اش را به یك تار پوست بسته بود، وارد شد. تا نگاه كرد فهمید كه این زینتها و تشریفات برای این است كه به رخ او بكشند. متقابلا برای اینكه بفهماند ما به این جلال و شكوهها اهمیت نمی دهیم و هدف دیگری داریم، همینكه به كنار بساط رستم رسید، معطل نشد، اسب خویش را نهیب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد. مأمورین به او گفتند: «پیاده شو!» قبول نكرد و تا نزدیك تخت رستم با اسب رفت، آنگاه از اسب پیاده شد. یكی از متكاهای زرین را با نیزه سوراخ كرد و لجام اسب خویش را در آن فرو برد و گره زد. مخصوصا پلاس كهنه ای كه جل شتر بود، به عنوان روپوش به دوش خویش افكند. به او گفتند: «اسلحه خود را تحویل بده، بعد برو نزد رستم.» گفت: «تحویل نمی دهم. شما از ما نماینده خواستید و من به عنوان نمایندگی آمده ام، اگر نمی خواهید برمی گردم.» رستم گفت:

«بگذارید هرطور مایل است بیاید.».

ربعی بن عامر، با وقار و طمأنینه خاصی، در حالی كه قدمها را كوچك برمی داشت و از نیزه خویش به عنوان عصا استفاده می كرد و عمدا فرشها را پاره می كرد، تا پای تخت رستم آمد. وقتی كه خواست بنشیند، فرشها را عقب زد و روی خاك نشست. گفتند: «چرا روی فرش ننشستی؟» گفت: «ما از نشستن روی این زیورها خوشمان نمی آید.».

مترجم مخصوص رستم از او پرسید:

«شما چرا آمده اید؟».

- خدا ما را فرستاده است. خدا ما را مأمور كرده بندگان او را از سختیها و بدبختیها رهایی بخشیم و مردمی را كه دچار فشار و استبداد و ظلم سایر كیشها هستند نجات دهیم و آنها در ظلّ عدل اسلامی درآوریم «1». ما دین خدا را كه براین اساس است، بر سایر ملل عرضه می داریم؛ اگر قبول كردند در سایه این دین خوش و خرم و سعادتمندانه زندگی كنند، ما با آنها كاری نداریم، اگر قبول نكردند با آنها می جنگیم، آنگاه یا كشته می شویم و به بهشت می رویم، یا بر دشمن پیروز می گردیم.

- بسیار خوب، سخن شما را فهمیدیم. حالا ممكن است فعلا تصمیم خود را

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 436

تأخیر بیندازید تا ما فكری بكنیم و ببینیم چه تصمیم می گیریم؟.

- چه مانعی دارد. چند روز مهلت می خواهید؟ یك روز یا دو روز؟.

- یك روز و دو روز كافی نیست، ما باید به رؤسا و بزرگان خود نامه بنویسیم و آنها باید مدتها با هم مشورت كنند تا تصمیمی گرفته شود.

ربعی كه مقصود آنها را فهمیده بود و می دانست منظور این است كه دفع الوقت شده باشد، گفت:

«آنچه پیغمبر ما سنت كرده و پیشوایان ما رفتار كرده اند این است كه در این گونه مواقع بیش از سه روز تأخیر جایز ندانیم. من سه روز مهلت می دهم تا یكی از سه كار را انتخاب كنید: یا اسلام بیاورید. در این صورت ما از راهی كه آمده ایم برمی گردیم؛ سرزمین شما با همه نعمتها مال خودتان؛ ما طمع به مال و ثروت و سرزمین شما نبسته ایم. یا قبول كنید جزیه بدهید. یا آماده نبرد باشید.».

- معلوم می شود تو خودت فرمانده كل می باشی كه با ما قرار می گذاری.

- خیر، من یكی از افراد عادی هستم، اما مسلمانان مانند اعضای یك پیكرند، همه از همند. اگر كوچكترین آنها به كسی امان بدهد، مانند این است كه همه امان داده اند «1». همه امان و پیمان یكدیگر را محترم می شمارند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 437

پس از این جریان، رستم كه سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با زعمای سپاه خویش در كار مسلمانان مشورت كرد، به آنها گفت: «چگونه دیدید اینها را؟ آیا در همه عمر سخنی بلندتر و محكمتر و روشنتر از سخنان این مرد شنیده اید؟ اكنون نظر شما چیست؟».

- ممكن نیست ما به دین این سگ درآییم. مگر ندیدی چه لباسهای كهنه و مندرسی پوشیده بود؟!.

- شما به لباس چكار دارید، فكر و سخن را ببینید، عمل و روش را ملاحظه كنید.

سخن رستم مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. آنها آنقدر گرفتار غرور بودند كه حقایق روشن را درك نمی كردند. رستم دید هم عقیده و همفكری ندارد. پس از یك سلسله مذاكرات دیگر با نمایندگان مسلمانان و مشورت با زعمای سپاه خود، نتوانست راه حلی پیدا كند، آماده كارزار شد؛ و چنان شكست سختی خورد كه تاریخ كمتر به یاد دارد. جان خویش را نیز در راه خیره سری دیگران از دست داد «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 438

فرار از بستر

پیغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت كه با دختری به نام «عایشه» ازدواج كرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود كه قبل از او دو شوهر كرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات كرد. پس از خدیجه پیغمبر با یك بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج كرد. بعد از او با عایشه كه دختر خانه بود و قبلا شوهر نكرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر می آمد ازدواج كرد.

پس از عایشه نیز، با آنكه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ كدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.

عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود می بالید و می گفت: «من تنها زنی هستم كه با غیر پیغمبر آمیزش نكرده ام.» او به زیبایی خود نیز می بالید و این دو جهت او را مغرور كرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت می كرد.

عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نكند، زیرا طبیعی است برای یك مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 439

بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناكامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در كمال دقت و عدالت بنماید.

اما پیغمبر كه ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی كرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- كه مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بی سرپرست كه شوهرهاشان كشته شده بودند یا به علت دیگر بی سرپرست شده بودند، به همسری انتخاب كرد.

موضوع دیگری كه احیانا سبب ناراحتی عایشه می شد این بود كه پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمی ماند، یك سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر می برد «1» شبی نوبت عایشه بود. پیغمبر همینكه خواست بخوابد جامه و كفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مكثی، به خیال اینكه عایشه خوابیده است، آهسته حركت كرد و كفشهای خویش را پوشید و در را باز كرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر می دید كه پیغمبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد، اما برای او بی سابقه بود كه شبی كه نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر كجا می رود، نكند به خانه یكی دیگر از زنها برود! با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین كاری خواهد كرد و شبی را كه نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای كاش سایر زنانش بهره ای از جوانی و زیبایی می داشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشكیل داده بود. او چنین كاری هم كه نكرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع كرده است. به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا می رود.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 18 437 در بارگاه رستم ..... ص : 432

در بارگاه رستم

رستم فرخ زاد، با سپاه گران و ساز و برگ كامل، برای سركوبی مسلمانان كه قبلا شكست سختی به ایرانیان داده بودند وارد قادسیه شد. مسلمانان به سركردگی سعد وقاص تا نزدیك قادسیه جلو آمده بودند. سعد عده ای را مأمور كرده بود تا پیشاپیش سپاه به عنوان «مقدمة الجیش» و پیشاهنگ حركت كنند. ریاست این عده با مردی بود به نام زهرة بن عبد اللَّه. رستم پس از آنكه شبی را در قادسیه به روز آورد، برای آنكه وضع دشمن را از نزدیك ببیند سوار شد و به راه افتاد و در كنار اردوگاه مسلمانان بر روی تپه ای ایستاد و مدتی وضع آنها را تحت نظر گرفت.

بدیهی است نه عدد و نه تجهیزات و ساز و برگ مسلمانان چیزی نبود كه اسباب وحشت بشود. اما در عین حال مثل اینكه به قلبش الهام شده بود كه جنگ با این مردم سرانجام نیكی نخواهد داشت. رستم همان شب با پیغام، زهرة بن عبد اللَّه را نزد خود طلبید و به او پیشنهاد صلح كرد، اما به این صورت كه پولی بگیرند و برگردند سر جای خود.

رستم با غرور و بلندپروازی- كه مخصوص خود او بود- به او گفت: «شما همسایه ما بودید و ما به شما نیكی می كردیم. شما از انعام ما بهره مند می شدید و گاهی كه خطری از ناحیه كسی شما را تهدید می كرد، ما از شما حمایت و شما را حفظ می كردیم. تاریخ گواه این مطلب است.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 433

سخن رستم كه به اینجا رسید، زهرة گفت:

«همه اینها كه راجع به گذشته گفتی صحیح است، اما تو باید این واقعیت را درك كنی كه امروز غیر از دیروز است. ما دیگر آن مردم نیستیم كه طالب دنیا و مادیات باشیم. ما از هدفهای دنیایی گذشته هدفهای آخرتی داریم. ما قبلا همان طور بودیم كه تو گفتی، تا روزی كه خداوند پیغمبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود. او ما را به خدای یگانه خواند. ما دین او را پذیرفتیم. خداوند به پیغمبر خویش وحی كرد كه اگر پیروان تو بر آنچه به تو وحی شده ثابت بمانند، خداوند آنان را بر همه اقوام و ملل دیگر تسلط خواهد بخشید. هركس به این دین بپیوندد عزیز می گردد و هركس تخلف كند خوار و زبون می شود.» رستم گفت:

«ممكن است در اطراف دین خودتان توضیحی بدهی؟».

- اساس و پایه و ركن آن دو چیز است: شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت محمد، و اینكه آنچه او گفته است از جانب خداست.

- این كه عیب ندارد، خوب است. دیگر چی؟.

- آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی انسانهایی مانند خود «1»- این هم خوب است. دیگر چی؟.

- مردم همه از یك پدر و مادر زاده شده اند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه برادر و خواهر یكدیگرند.» «2»

- این هم بسیار خوب است. خوب اگر ما اینها را بپذیریم و قبول كنیم، آیا شما باز خواهید گشت؟.

- آری، قسم به خدا دیگر قدم به سرزمینهای شما نخواهیم گذاشت مگر به عنوان تجارت یا برای كار لازم دیگری از این قبیل. ما هیچ مقصودی جز اینكه گفتم نداریم.

- راست می گویی. اما یك اشكال در كار است. از زمان اردشیر در میان ما مردم ایران سنتی معمول و رایج است كه با دین شما جور درنمی آید. از آن زمان رسم بر این است كه طبقات پست از قبیل كشاورز و كارگر حق ندارند تغییرشغل دهند و به كار دیگر بپردازند. اگر بنا شود آن طبقات به خود یا فرزندان خود حق بدهند كه تغییر شغل

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 434

و طبقه بدهند و در ردیف اشراف قرار بگیرند، پا از گلیم خود درازتر خواهند كرد و با طبقات عالیه و اعیان و اشراف ستیزه خواهند جست. پس بهتر این است كه یك بچه كشاورز بداند كه باید كشاورز باشد و بس، یك بچه آهنگر نیز بداند كه غیر از آهنگری حق كار دیگر ندارد و همین طور ...

- اما ما از همه مردم برای مردم بهتریم «1». ما نمی توانیم مثل شما باشیم و طبقاتی آنچنان در میان خود قائل شویم. ما عقیده داریم امر خدا را در مورد همان طبقات پست اطاعت كنیم. همان طور كه گفتم به عقیده ما همه مردم از یك پدر و مادر آفریده شده اند و همه برادر و برابرند. ما معتقدیم به وظیفه خودمان درباره دیگران به خوبی رفتار كنیم، و اگر به وظیفه خودمان عمل كنیم، عمل نكردن آنها به ما زیان نمی رساند. عمل به وظیفه، مصونیت ایجاد می كند.

زهرة بن عبد اللَّه اینها را گفت و رفت. رستم بزرگان سپاه را جمع كرد و سخنان این فرد مسلمان را برای آنان بازگو كرد. آنان سخنان آن مسلمان را به چیزی نشمردند.

رستم به سعد وقاص پیام داد كه نماینده ای رسمی برای مذاكره پیش ما بفرست. سعد خواست هیئتی را مأمور این كار كند، اما ربعی بن عامر كه حاضر مجلس بود صلاح ندید، گفت:

«ایرانیان اخلاق مخصوصی دارند. همینكه یك هیئت به عنوان نمایندگی به طرفشان برود آن را دلیل اهمیت خودشان قرار می دهند و خیال می كنند ما چون به آنها اهمیت می دهیم هیئتی فرستاده ایم. فقط یك نفر بفرست، كافی است.».

خود ربعی مأمور این كار شد.

از آن طرف به رستم خبر دادند كه نماینده سعد وقاص آمده است. رستم با مشاورین خود در كیفیت برخورد با نماینده مسلمانان مشورت كرد كه به چه صورتی باشد. به اتفاق كلمه رأی دادند كه باید به او بی اعتنایی كرد و چنین وانمود كرد كه ما به شما اعتنایی نداریم، شما كوچكتر از این حرفها هستید.

رستم برای آنكه جلال و شكوه ایرانیان را به رخ مسلمانان بكشد، دستور داد تختی زرین نهادند و خودش روی آن نشست، فرشهای عالی گستردند، متكاهای زربفت نهادند. نماینده مسلمانان در حالی كه بر اسبی سوار و شمشیر خویش را در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 435

یك غلافی كهنه پوشیده و نیزه اش را به یك تار پوست بسته بود، وارد شد. تا نگاه كرد فهمید كه این زینتها و تشریفات برای این است كه به رخ او بكشند. متقابلا برای اینكه بفهماند ما به این جلال و شكوهها اهمیت نمی دهیم و هدف دیگری داریم، همینكه به كنار بساط رستم رسید، معطل نشد، اسب خویش را نهیب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد. مأمورین به او گفتند: «پیاده شو!» قبول نكرد و تا نزدیك تخت رستم با اسب رفت، آنگاه از اسب پیاده شد. یكی از متكاهای زرین را با نیزه سوراخ كرد و لجام اسب خویش را در آن فرو برد و گره زد. مخصوصا پلاس كهنه ای كه جل شتر بود، به عنوان روپوش به دوش خویش افكند. به او گفتند: «اسلحه خود را تحویل بده، بعد برو نزد رستم.» گفت: «تحویل نمی دهم. شما از ما نماینده خواستید و من به عنوان نمایندگی آمده ام، اگر نمی خواهید برمی گردم.» رستم گفت:

«بگذارید هرطور مایل است بیاید.».

ربعی بن عامر، با وقار و طمأنینه خاصی، در حالی كه قدمها را كوچك برمی داشت و از نیزه خویش به عنوان عصا استفاده می كرد و عمدا فرشها را پاره می كرد، تا پای تخت رستم آمد. وقتی كه خواست بنشیند، فرشها را عقب زد و روی خاك نشست. گفتند: «چرا روی فرش ننشستی؟» گفت: «ما از نشستن روی این زیورها خوشمان نمی آید.».

مترجم مخصوص رستم از او پرسید:

«شما چرا آمده اید؟».

- خدا ما را فرستاده است. خدا ما را مأمور كرده بندگان او را از سختیها و بدبختیها رهایی بخشیم و مردمی را كه دچار فشار و استبداد و ظلم سایر كیشها هستند نجات دهیم و آنها در ظلّ عدل اسلامی درآوریم «1». ما دین خدا را كه براین اساس است، بر سایر ملل عرضه می داریم؛ اگر قبول كردند در سایه این دین خوش و خرم و سعادتمندانه زندگی كنند، ما با آنها كاری نداریم، اگر قبول نكردند با آنها می جنگیم، آنگاه یا كشته می شویم و به بهشت می رویم، یا بر دشمن پیروز می گردیم.

- بسیار خوب، سخن شما را فهمیدیم. حالا ممكن است فعلا تصمیم خود را

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 436

تأخیر بیندازید تا ما فكری بكنیم و ببینیم چه تصمیم می گیریم؟.

- چه مانعی دارد. چند روز مهلت می خواهید؟ یك روز یا دو روز؟.

- یك روز و دو روز كافی نیست، ما باید به رؤسا و بزرگان خود نامه بنویسیم و آنها باید مدتها با هم مشورت كنند تا تصمیمی گرفته شود.

ربعی كه مقصود آنها را فهمیده بود و می دانست منظور این است كه دفع الوقت شده باشد، گفت:

«آنچه پیغمبر ما سنت كرده و پیشوایان ما رفتار كرده اند این است كه در این گونه مواقع بیش از سه روز تأخیر جایز ندانیم. من سه روز مهلت می دهم تا یكی از سه كار را انتخاب كنید: یا اسلام بیاورید. در این صورت ما از راهی كه آمده ایم برمی گردیم؛ سرزمین شما با همه نعمتها مال خودتان؛ ما طمع به مال و ثروت و سرزمین شما نبسته ایم. یا قبول كنید جزیه بدهید. یا آماده نبرد باشید.».

- معلوم می شود تو خودت فرمانده كل می باشی كه با ما قرار می گذاری.

- خیر، من یكی از افراد عادی هستم، اما مسلمانان مانند اعضای یك پیكرند، همه از همند. اگر كوچكترین آنها به كسی امان بدهد، مانند این است كه همه امان داده اند «1». همه امان و پیمان یكدیگر را محترم می شمارند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 437

پس از این جریان، رستم كه سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با زعمای سپاه خویش در كار مسلمانان مشورت كرد، به آنها گفت: «چگونه دیدید اینها را؟ آیا در همه عمر سخنی بلندتر و محكمتر و روشنتر از سخنان این مرد شنیده اید؟ اكنون نظر شما چیست؟».

- ممكن نیست ما به دین این سگ درآییم. مگر ندیدی چه لباسهای كهنه و مندرسی پوشیده بود؟!.

- شما به لباس چكار دارید، فكر و سخن را ببینید، عمل و روش را ملاحظه كنید.

سخن رستم مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. آنها آنقدر گرفتار غرور بودند كه حقایق روشن را درك نمی كردند. رستم دید هم عقیده و همفكری ندارد. پس از یك سلسله مذاكرات دیگر با نمایندگان مسلمانان و مشورت با زعمای سپاه خود، نتوانست راه حلی پیدا كند، آماده كارزار شد؛ و چنان شكست سختی خورد كه تاریخ كمتر به یاد دارد. جان خویش را نیز در راه خیره سری دیگران از دست داد «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 18 445 برنامه كار ..... ص : 442

فرار از بستر

پیغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت كه با دختری به نام «عایشه» ازدواج كرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود كه قبل از او دو شوهر كرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات كرد. پس از خدیجه پیغمبر با یك بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج كرد. بعد از او با عایشه كه دختر خانه بود و قبلا شوهر نكرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر می آمد ازدواج كرد.

پس از عایشه نیز، با آنكه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ كدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.

عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود می بالید و می گفت: «من تنها زنی هستم كه با غیر پیغمبر آمیزش نكرده ام.» او به زیبایی خود نیز می بالید و این دو جهت او را مغرور كرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت می كرد.

عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نكند، زیرا طبیعی است برای یك مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 439

بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناكامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در كمال دقت و عدالت بنماید.

اما پیغمبر كه ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی كرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- كه مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بی سرپرست كه شوهرهاشان كشته شده بودند یا به علت دیگر بی سرپرست شده بودند، به همسری انتخاب كرد.

موضوع دیگری كه احیانا سبب ناراحتی عایشه می شد این بود كه پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمی ماند، یك سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر می برد «1» شبی نوبت عایشه بود. پیغمبر همینكه خواست بخوابد جامه و كفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مكثی، به خیال اینكه عایشه خوابیده است، آهسته حركت كرد و كفشهای خویش را پوشید و در را باز كرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر می دید كه پیغمبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد، اما برای او بی سابقه بود كه شبی كه نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر كجا می رود، نكند به خانه یكی دیگر از زنها برود! با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین كاری خواهد كرد و شبی را كه نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای كاش سایر زنانش بهره ای از جوانی و زیبایی می داشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشكیل داده بود. او چنین كاری هم كه نكرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع كرده است. به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا می رود.

عایشه فورا جامه های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.

دید پیغمبر یكسره از خانه به طرف بقیع- كه در كنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 440

را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در كناری ایستاد. عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشه ای پنهان كرد. دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند كرد، بعد راه خود را به طرفی كج كرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.

پیغمبر راه رفتن خود را تند كرد. عایشه نیز تند كرد. پیغمبر به حال دویدن درآمد.

عایشه نیز پشت سرش دوید. بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی كه پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی كه تند دویده باشد نفس نفس می زنی؟».

- چیزی نیست یا رسول اللَّه!.

- بگو، اگر نگویی خداوند مرا بی خبر نخواهد گذاشت.

- پدر و مادرم قربانت، وقتی كه تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب كجا می روی، دنبال سرت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.

- پس آن شبحی كه در تاریكی هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودی؟.

- بلی یا رسول اللَّه!.

پیغمبر در حالی كه مشت خود را آهسته به پشت عایشه می زد فرمود:

«آیا برای تو این خیال پیدا شد كه خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم می كنند و حق تو را به دیگری می دهند؟!».

- یا رسول اللَّه! آنچه مردم مكتوم می دارند، خدا همه آنها را می داند و تو را آگاه می كند؟.

- آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود كه فرشته الهی جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخفی كرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مكتوم داشتم. چون گمان كردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار كنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم. بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد. این بود كه آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین بقیع طلب آمرزش كنم.

- یا رسول اللَّه! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش كنم چه بگویم؟.

- بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین والمسلمین، و یرحم اللَّه المستقدمین منا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 441

والمستأخرین، فانّا ان شاء اللَّه اللاحقون «1»

.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 442

برنامه كار

پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی كه فراهم شده بود كسی جز علی علیه السلام نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت كردند.

در روز دوم بیعت، علی علیه السلام بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیاء و یك سلسله مواعظ، به سخنان خود این طور ادامه داد:

«ایهاالناس! پس از آنكه رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبكر را به عنوان خلافت انتخاب كردند، و ابوبكر عمر را جانشین معرفی كرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد كه عثمان خلیفه شد. عثمان طوری عمل كرد كه مورد اعتراض شما واقع شد، آخر كار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید. سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت كردید. من مردی از شما و مانند شما هستم؛ آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است. خداوند این در را میان شما و اهل قبله باز كرده است و فتنه مانند پاره های شب تاریك رو آورده است. بار خلافت را كسی می تواند به دوش بگیرد كه هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است كه شما را به سیرت و روش پیغمبر بازگردانم. هرچه وعده دهم اجرا خواهم كرد به شرط آنكه شما هم استقامت و پایداری بورزید؛ و البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید كه من برای پیغمبر بعد از

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 443

وفاتش آنچنانم كه در زمان حیاتش بودم.

«شما انضباط و اطاعت را حفظ كنید. به هرچه می گویم عمل كنید. اگر چیزی دیدید كه به نظرتان عجیب و غیرقابل قبول آمد در رد و انكار شتاب نكنید. من در هر كاری تا وظیفه ای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمی كنم.

خدای بینا همه ما را می بیند و به همه كارها احاطه دارد.

«من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیغمبر شنیدم: «هركس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته می شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلوش باز می كنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می دهد و اگر ستمگر باشد صراط تكانی می خورد كه بند از بند او باز می شود و سپس به جهنم سقوط می كند.».

«اما چون شما اتفاق رأی حاصل كردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی كردن امكان نداشت.».

آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه كرد و مردم را از نظر گذراند و به كلام خود چنین ادامه داد:

«ایهاالناس! من الآن اعلام می كنم: آن عده كه از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر كرده املاكی سر هم كرده اند، نهرها جاری كرده اند، بر اسبان عالی سوار شده اند، كنیزكان زیبا و نرم اندام خریده اند و در لذات دنیا غرق شده اند، فردا كه جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده اند از آنها باز بستانم و فقط به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابی طالب ما را اغفال كرد. من امروز در كمال صراحت می گویم، تمام مزایا را لغو خواهم كرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هركس در گذشته به شرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا كرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد كه ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هركس امروز ندای حق را اجابت كند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو كند، ما برای او امتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل می شویم. شما بندگان خدایید و مال مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود. هیچ كس از این نظر بر دیگری برتری ندارد. فردا حاضر شوید كه مالی در بیت المال هست و باید تقسیم شود.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 444

روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم كرد. به هر نفر سه دینار رسید. مردی گفت:

«یا علی! تو به من سه دینار می دهی و به غلام من نیز كه تا دیروز برده من بود سه دینار می دهی؟» علی فرمود:

«همین است كه دیدی.».

عده ای كه از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت كرده بودند- مانند طلحه و زبیر و عبد اللَّه بن عمر و سعید بن عاص و مروان حكم- آن روز از قبول سهمیه امتناع كردند و از مسجد بیرون رفتند.

روز بعد كه مردم در مسجد جمع شدند، این عده هم آمدند، اما جدا از دیگران گوشه ای دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند. پس از مدتی ولید بن عقبه را از میان خود انتخاب كردند و نزد علی فرستادند.

ولید به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: «یا اباالحسن! اولا تو خودت می دانی كه هیچ كدام از ما كه اینجا نشسته ایم به واسطه سوابق تو در جنگهای میان اسلام و جاهلیت از تو دل خوشی نداریم. غالبا از هر كدام ما یك نفر یا دو نفر در آن روزها به دست تو كشته شده است. از جمله پدر خودم در بدر به دست تو كشته شد.

اما از این موضوع با دو شرط می توانیم صرف نظر كنیم و با تو بیعت كنیم، اگر تو آن دو شرط را بپذیری:

«یكی اینكه سخن دیروز خود را پس بگیری، به گذشته كار نداشته باشی و عطف به ماسبق نكنی. در گذشته هرچه شده شده. هركس در دوره خلفای گذشته از هر راه مالی به دست آورده آورده، تو كار نداشته باش كه از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش كه در زمان خودت حیف و میلی نشود.

«دوم اینكه قاتلان عثمان را به ما تحویل ده كه از آنها قصاص كنیم؛ و اگر ما از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم ناچاریم تو را رها كنیم و برویم در شام به معاویه ملحق شویم.».

علی علیه السلام فرمود: «اما موضوع خونهایی كه در جنگ اسلام و جاهلیت ریخته شد، من مسؤولیتی ندارم زیرا آن جنگها جنگ شخصی نبود، جنگ حق و باطل بود. شما اگر ادعایی دارید باید از جانب باطل علیه حق عرض حال بدهید نه علیه من.

اما موضوع حقوقی كه در گذشته پامال شده، من شرعا وظیفه دارم كه حقوق پامال

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 445

شده را به صاحبانش برگردانم، دراختیار من نیست كه ببخشم و صرف نظر كنم. و اما موضوع قاتلان عثمان! اگر من وظیفه شرعی خود تشخیص می دادم، آنها را دیروز قصاص می كردم و تا امروز مهلت نمی دادم.».

ولید پس از شنیدن این جوابها حركت كرد و رفت و به رفقای خود گزارش داد.

آنها دانستند و بر آنها مسلم شد كه سیاست علی قابل انعطاف نیست. از آن ساعت شروع كردند به تحریك و اخلال.

گروهی از دوستان علی علیه السلام آمدند نزد آن حضرت و گفتند: «عن قریب این دسته قتل عثمان را بهانه خواهند كرد و آشوبی بپا خواهد شد. اما قتل عثمان بهانه است، درد اصلی اینها مساواتی است كه تو میان اینها و تازه مسلمانهای ایرانی و غیرایرانی برقرار كرده ای. اگر تو امتیاز اینها را حفظ كنی و در تصمیم خود تجدیدنظر كنی، غائله می خوابد.».

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 18 445 برنامه كار ..... ص : 442

فرار از بستر

پیغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت كه با دختری به نام «عایشه» ازدواج كرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود كه قبل از او دو شوهر كرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات كرد. پس از خدیجه پیغمبر با یك بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج كرد. بعد از او با عایشه كه دختر خانه بود و قبلا شوهر نكرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر می آمد ازدواج كرد.

پس از عایشه نیز، با آنكه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ كدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.

عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود می بالید و می گفت: «من تنها زنی هستم كه با غیر پیغمبر آمیزش نكرده ام.» او به زیبایی خود نیز می بالید و این دو جهت او را مغرور كرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت می كرد.

عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نكند، زیرا طبیعی است برای یك مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 439

بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناكامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در كمال دقت و عدالت بنماید.

اما پیغمبر كه ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی كرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- كه مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بی سرپرست كه شوهرهاشان كشته شده بودند یا به علت دیگر بی سرپرست شده بودند، به همسری انتخاب كرد.

موضوع دیگری كه احیانا سبب ناراحتی عایشه می شد این بود كه پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمی ماند، یك سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر می برد «1» شبی نوبت عایشه بود. پیغمبر همینكه خواست بخوابد جامه و كفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مكثی، به خیال اینكه عایشه خوابیده است، آهسته حركت كرد و كفشهای خویش را پوشید و در را باز كرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر می دید كه پیغمبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد، اما برای او بی سابقه بود كه شبی كه نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر كجا می رود، نكند به خانه یكی دیگر از زنها برود! با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین كاری خواهد كرد و شبی را كه نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای كاش سایر زنانش بهره ای از جوانی و زیبایی می داشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشكیل داده بود. او چنین كاری هم كه نكرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع كرده است. به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا می رود.

عایشه فورا جامه های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.

دید پیغمبر یكسره از خانه به طرف بقیع- كه در كنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 440

را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در كناری ایستاد. عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشه ای پنهان كرد. دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند كرد، بعد راه خود را به طرفی كج كرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.

پیغمبر راه رفتن خود را تند كرد. عایشه نیز تند كرد. پیغمبر به حال دویدن درآمد.

عایشه نیز پشت سرش دوید. بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی كه پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی كه تند دویده باشد نفس نفس می زنی؟».

- چیزی نیست یا رسول اللَّه!.

- بگو، اگر نگویی خداوند مرا بی خبر نخواهد گذاشت.

- پدر و مادرم قربانت، وقتی كه تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب كجا می روی، دنبال سرت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.

- پس آن شبحی كه در تاریكی هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودی؟.

- بلی یا رسول اللَّه!.

پیغمبر در حالی كه مشت خود را آهسته به پشت عایشه می زد فرمود:

«آیا برای تو این خیال پیدا شد كه خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم می كنند و حق تو را به دیگری می دهند؟!».

- یا رسول اللَّه! آنچه مردم مكتوم می دارند، خدا همه آنها را می داند و تو را آگاه می كند؟.

- آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود كه فرشته الهی جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخفی كرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مكتوم داشتم. چون گمان كردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار كنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم. بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد. این بود كه آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین بقیع طلب آمرزش كنم.

- یا رسول اللَّه! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش كنم چه بگویم؟.

- بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین والمسلمین، و یرحم اللَّه المستقدمین منا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 441

والمستأخرین، فانّا ان شاء اللَّه اللاحقون «1»

.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 442

برنامه كار

پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی كه فراهم شده بود كسی جز علی علیه السلام نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت كردند.

در روز دوم بیعت، علی علیه السلام بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیاء و یك سلسله مواعظ، به سخنان خود این طور ادامه داد:

«ایهاالناس! پس از آنكه رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبكر را به عنوان خلافت انتخاب كردند، و ابوبكر عمر را جانشین معرفی كرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد كه عثمان خلیفه شد. عثمان طوری عمل كرد كه مورد اعتراض شما واقع شد، آخر كار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید. سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت كردید. من مردی از شما و مانند شما هستم؛ آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است. خداوند این در را میان شما و اهل قبله باز كرده است و فتنه مانند پاره های شب تاریك رو آورده است. بار خلافت را كسی می تواند به دوش بگیرد كه هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است كه شما را به سیرت و روش پیغمبر بازگردانم. هرچه وعده دهم اجرا خواهم كرد به شرط آنكه شما هم استقامت و پایداری بورزید؛ و البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید كه من برای پیغمبر بعد از

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 443

وفاتش آنچنانم كه در زمان حیاتش بودم.

«شما انضباط و اطاعت را حفظ كنید. به هرچه می گویم عمل كنید. اگر چیزی دیدید كه به نظرتان عجیب و غیرقابل قبول آمد در رد و انكار شتاب نكنید. من در هر كاری تا وظیفه ای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمی كنم.

خدای بینا همه ما را می بیند و به همه كارها احاطه دارد.

«من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیغمبر شنیدم: «هركس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته می شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلوش باز می كنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می دهد و اگر ستمگر باشد صراط تكانی می خورد كه بند از بند او باز می شود و سپس به جهنم سقوط می كند.».

«اما چون شما اتفاق رأی حاصل كردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی كردن امكان نداشت.».

آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه كرد و مردم را از نظر گذراند و به كلام خود چنین ادامه داد:

«ایهاالناس! من الآن اعلام می كنم: آن عده كه از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر كرده املاكی سر هم كرده اند، نهرها جاری كرده اند، بر اسبان عالی سوار شده اند، كنیزكان زیبا و نرم اندام خریده اند و در لذات دنیا غرق شده اند، فردا كه جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده اند از آنها باز بستانم و فقط به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابی طالب ما را اغفال كرد. من امروز در كمال صراحت می گویم، تمام مزایا را لغو خواهم كرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هركس در گذشته به شرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا كرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد كه ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هركس امروز ندای حق را اجابت كند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو كند، ما برای او امتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل می شویم. شما بندگان خدایید و مال مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود. هیچ كس از این نظر بر دیگری برتری ندارد. فردا حاضر شوید كه مالی در بیت المال هست و باید تقسیم شود.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 444

روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم كرد. به هر نفر سه دینار رسید. مردی گفت:

«یا علی! تو به من سه دینار می دهی و به غلام من نیز كه تا دیروز برده من بود سه دینار می دهی؟» علی فرمود:

«همین است كه دیدی.».

عده ای كه از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت كرده بودند- مانند طلحه و زبیر و عبد اللَّه بن عمر و سعید بن عاص و مروان حكم- آن روز از قبول سهمیه امتناع كردند و از مسجد بیرون رفتند.

روز بعد كه مردم در مسجد جمع شدند، این عده هم آمدند، اما جدا از دیگران گوشه ای دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند. پس از مدتی ولید بن عقبه را از میان خود انتخاب كردند و نزد علی فرستادند.

ولید به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: «یا اباالحسن! اولا تو خودت می دانی كه هیچ كدام از ما كه اینجا نشسته ایم به واسطه سوابق تو در جنگهای میان اسلام و جاهلیت از تو دل خوشی نداریم. غالبا از هر كدام ما یك نفر یا دو نفر در آن روزها به دست تو كشته شده است. از جمله پدر خودم در بدر به دست تو كشته شد.

اما از این موضوع با دو شرط می توانیم صرف نظر كنیم و با تو بیعت كنیم، اگر تو آن دو شرط را بپذیری:

«یكی اینكه سخن دیروز خود را پس بگیری، به گذشته كار نداشته باشی و عطف به ماسبق نكنی. در گذشته هرچه شده شده. هركس در دوره خلفای گذشته از هر راه مالی به دست آورده آورده، تو كار نداشته باش كه از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش كه در زمان خودت حیف و میلی نشود.

«دوم اینكه قاتلان عثمان را به ما تحویل ده كه از آنها قصاص كنیم؛ و اگر ما از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم ناچاریم تو را رها كنیم و برویم در شام به معاویه ملحق شویم.».

علی علیه السلام فرمود: «اما موضوع خونهایی كه در جنگ اسلام و جاهلیت ریخته شد، من مسؤولیتی ندارم زیرا آن جنگها جنگ شخصی نبود، جنگ حق و باطل بود. شما اگر ادعایی دارید باید از جانب باطل علیه حق عرض حال بدهید نه علیه من.

اما موضوع حقوقی كه در گذشته پامال شده، من شرعا وظیفه دارم كه حقوق پامال

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 445

شده را به صاحبانش برگردانم، دراختیار من نیست كه ببخشم و صرف نظر كنم. و اما موضوع قاتلان عثمان! اگر من وظیفه شرعی خود تشخیص می دادم، آنها را دیروز قصاص می كردم و تا امروز مهلت نمی دادم.».

ولید پس از شنیدن این جوابها حركت كرد و رفت و به رفقای خود گزارش داد.

آنها دانستند و بر آنها مسلم شد كه سیاست علی قابل انعطاف نیست. از آن ساعت شروع كردند به تحریك و اخلال.

گروهی از دوستان علی علیه السلام آمدند نزد آن حضرت و گفتند: «عن قریب این دسته قتل عثمان را بهانه خواهند كرد و آشوبی بپا خواهد شد. اما قتل عثمان بهانه است، درد اصلی اینها مساواتی است كه تو میان اینها و تازه مسلمانهای ایرانی و غیرایرانی برقرار كرده ای. اگر تو امتیاز اینها را حفظ كنی و در تصمیم خود تجدیدنظر كنی، غائله می خوابد.».

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 18 441 فرار از بستر ..... ص : 438

فرار از بستر

پیغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت كه با دختری به نام «عایشه» ازدواج كرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود كه قبل از او دو شوهر كرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات كرد. پس از خدیجه پیغمبر با یك بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج كرد. بعد از او با عایشه كه دختر خانه بود و قبلا شوهر نكرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر می آمد ازدواج كرد.

پس از عایشه نیز، با آنكه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ كدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.

عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود می بالید و می گفت: «من تنها زنی هستم كه با غیر پیغمبر آمیزش نكرده ام.» او به زیبایی خود نیز می بالید و این دو جهت او را مغرور كرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت می كرد.

عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نكند، زیرا طبیعی است برای یك مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 439

بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناكامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در كمال دقت و عدالت بنماید.

اما پیغمبر كه ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی كرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- كه مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بی سرپرست كه شوهرهاشان كشته شده بودند یا به علت دیگر بی سرپرست شده بودند، به همسری انتخاب كرد.

موضوع دیگری كه احیانا سبب ناراحتی عایشه می شد این بود كه پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمی ماند، یك سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر می برد «1» شبی نوبت عایشه بود. پیغمبر همینكه خواست بخوابد جامه و كفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مكثی، به خیال اینكه عایشه خوابیده است، آهسته حركت كرد و كفشهای خویش را پوشید و در را باز كرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر می دید كه پیغمبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد، اما برای او بی سابقه بود كه شبی كه نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر كجا می رود، نكند به خانه یكی دیگر از زنها برود! با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین كاری خواهد كرد و شبی را كه نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای كاش سایر زنانش بهره ای از جوانی و زیبایی می داشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشكیل داده بود. او چنین كاری هم كه نكرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع كرده است. به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا می رود.

عایشه فورا جامه های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.

دید پیغمبر یكسره از خانه به طرف بقیع- كه در كنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 440

را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در كناری ایستاد. عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشه ای پنهان كرد. دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند كرد، بعد راه خود را به طرفی كج كرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.

پیغمبر راه رفتن خود را تند كرد. عایشه نیز تند كرد. پیغمبر به حال دویدن درآمد.

عایشه نیز پشت سرش دوید. بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی كه پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی كه تند دویده باشد نفس نفس می زنی؟».

- چیزی نیست یا رسول اللَّه!.

- بگو، اگر نگویی خداوند مرا بی خبر نخواهد گذاشت.

- پدر و مادرم قربانت، وقتی كه تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب كجا می روی، دنبال سرت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.

- پس آن شبحی كه در تاریكی هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودی؟.

- بلی یا رسول اللَّه!.

پیغمبر در حالی كه مشت خود را آهسته به پشت عایشه می زد فرمود:

«آیا برای تو این خیال پیدا شد كه خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم می كنند و حق تو را به دیگری می دهند؟!».

- یا رسول اللَّه! آنچه مردم مكتوم می دارند، خدا همه آنها را می داند و تو را آگاه می كند؟.

- آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود كه فرشته الهی جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخفی كرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مكتوم داشتم. چون گمان كردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار كنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم. بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد. این بود كه آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین بقیع طلب آمرزش كنم.

- یا رسول اللَّه! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش كنم چه بگویم؟.

- بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین والمسلمین، و یرحم اللَّه المستقدمین منا

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 441

والمستأخرین، فانّا ان شاء اللَّه اللاحقون «1»

.